گاه شمار
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول
( مدیر مسئول):

صمد طاهری

امین آبادی ها
(شورای سردبیری):


رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی

دژبان
(ساپورتر):


بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دانشجویان طنزپرداز کشور) خوش آمدید


من : همه چی از یادم آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سئوال
کبوتر با پای من را می رفت.
جیرجیرک با گلوی من می خوند.
شاپرک با پَرِ من پر می زد.
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد.
مست می کردم با زنبور، از عطر گل بابونه.
سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز.
هاله بودم در صبح ، گِردِ چتر گل یاس.
گیج می رفت سرم، در تکاپوی سرِ گیج عقاب.
نور بودم در روز.
سایه بودم در شب.
خودِ هستی بودم
روشن و رنگی و مرموز و دوان.
منِ عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستیِ خود بیرون کرد.
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خودْ فراموشی بود.
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی.
حلقه اُفتاد پس از از طرح سئوال.
اَبدی شد قصة هجر و وصال.
آدمی مانده و آیا و محال.
بیکرانه است دریا
کوچیکه قایقِ من
های ... آهای
تو کجائی نازی
عشقِ بی عاشقِ من.
سردمه !!
مثل یک قایقِ یخ کرده رو دریاچة یخ، یخ کردم.
عینِ آغازِ زمین.
نازی : زمین؟
یه کسی اسممو گفت!
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند؟
من : جیرجیرک آواز می خوند.
نازی : تشنته؟ آب می خوای؟
من : کاشکی که تشنه م بود.
نازی : گشنته؟ نون می خوای؟
من : کاشکی که گشنه م بود.
نازی : دندونت درد می کنه؟
من : سردمه.
نازی : خوب! برو زیر لحاف.
من : صد لحاف هو کَمَمِه.
نازی : آتیشو اَلو کنم؟
من : می دونی چیه نازی؟
تو سینه م قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم، کوره روشن کردند.
نازی : پاتو چرا بستی به تخت؟
من : پامو بستم که اگه یه وقت زمین سقوط کنه طوری نشم.
نازی : کی گفته زمین می خواد سقوط کنه؟
من : قانون دافعه گفت.
نازی : چشممو دور ببینی می ری دَدَر.
بوی گوگرد می دی!
من : هی هوار!
فسفر وگوگرد و تشخیص نمی دن!
نازی : وای از اِقبالم!
باز بارون خیال، آسیاب ذهنتو چرخونده؟
باز فیلسوف و سئوال.
باز عارف و سفال.
باز هستی و زوال.
باز آمال و محال.
باز شاعر و نهال.
باز کودک و خیال؟
کجا ها رفته بودی؟
میخونه یا معبد؟
من : رنجِ ما قوی تر از مشروبه!
میخونه افسونه!
نازی : پس چرا چشمات شبیه چشمای شیطونه؟
تو نگاهت یه رازی پنهونه!
من نمی بخشم اگه، جای پات بی جای پام،روی جایی حک بشه! کجا ها رفته بودی؟
من : هیچ کجا؟
رو شعاع هستی برا خودم می گشتم.
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی، همه چی عادی بود
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر، که یه هو نصف شبی سگ نبره.
فُرقونو شستم که سیمان تو کف ش خشک نشه.
لحافو رو بچه ها پهن کردم.
همه چی! همه چی!
همه چی برای من ممکن بود.
کار و تولید و تلاش
حرمت همسایه
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
...... می دونی؟
بعدش هم،
گردنو صاف کردم
خیره ماندم به دور.
انگاری سایه م افتاد رو ماه
مثل یه هول
مثل یه غول
به خودم می گفتم : انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم.
می تونم پلنگو زنجیرش کنم.
می تونم با تیشه
چنار رو سرنگون کنم.
می تونم ...
بعدش هم زد به سرم که برم پشتِ سئوال
برگردم به کودکی
تا که با چرخِ خیال
وصلة نور بدوزم به پیراهن شب.
یه هو وسوسه شدم رفتم توی ناممکن!
نازی : تو ناممکن فیل هوا می کردن؟
من : آره! خُب! فیل هوا!
نازی : که می خواستی برگردی به کودکی ؟
من : آره خب، پستِ سئوال
نازی : کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کِی؟ کجا؟
من : کِی؟ کجا؟
می خواستم! می خواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیرگی ها، خیرگی ها، خیره گی
خیره گی ها و سکوت.
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف تُرد بهار
خیره گی و شبحِ کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخشِ گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوة پهنِ مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعرِ خر.
من باید برگردم
تا تو قبرستون ده، غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق، سنگِ کوچیک بزنم
توی باغِ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونة چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنة صندوق عجایب، لای دستمال چه نوع پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست
گناه پایِ شَل گاو سیاه گردن کیست
چه گُلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه.
من باید برگردم تا به مادرم بگم، من بودم که آن شب،
شیر برنج سحریتو خوردم
تا به بابام بگم، باشه باشه، نمی خواد کولم کنی!
گندوما رو تو ببر، من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبالِ مارمولکا، نَرَم تا آن ورِ کوه!
من می خوام برگردم به کودکی!!
نازی : دیگه چی؟
کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
من : کمکم کن نازی؟
نازی : ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا، برسیم به کارمون!
اگه ما کار نکنیم چطوری جوراب و شلغم بخریم؟
من : های، آهای، به هیچی اعتماد نکن
اگه خواستی از خونه بری بیرون
بی چراغ دستی و بی کلاه و شال، بیرون نرو!
ممکنه،
خورشید یه هو خاموش بشه
یا اینکه سقوط کنه
یا یهو یخ بزنه.
ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
نازی : خودِتو می شناسی؟
من : من خودم یک سایه م.
نازی : منو چی؟ یادت می آم؟
من : سایه ای در سایة یک سایه.
نازی : چت شده یهووکی!
من : چیزی نیست!
تو سرم، روی شاخِ ممکن، بوف کور می خونه،
اون ورش تو جادة نا ممکن برفِ ریز می باره
تو هستی پیچِ اضافه آوردم
نمی دونم اون پیچ، مالِ بودِ یا نبود؟
.............. گمونم باز فلسف م عود کرده!
نازی : واه خدا مرگم بده! « هگلِ » ت؟
من : نه بابا! « هِگِلُو »، یه بار عمل کردم و رفت پی کارش، با پولِ
گوشواره های تو و عینکِ ته استکانی خودم!
نازی : سرت خارش نداره؟ نمی خوای شاخ در آری؟
من : مگه من کرگدنم!
آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره
ابته یادم هست
اینکه ما مستعد تبدیلیم.
نازی : نگاه کن!
منو فرشته می بینی؟
من : نه بابا! تو آدمی
نازی : رنگ چشمم؟
من : میشی.
نازی : قد؟
من : قد یه سرو!
نازی : اصل و تبار؟
من : ایرانی.
نازی : ما چرا دماغمون پنگوله؟ رنگمون قهوه ایه، پاهامون باریکه؟
من : چون که از نژاد زرتشت هستیم.
نازی : خسته ای از هیئت رنگینم؟
من : نه.
نازی : قسم بخور!
من : جانِ سکوت!
نازی : بی باکی یا بزدل؟
می ترسی از فردا؟
روزِ نو، روزیِ نو، راهِ نو، گیوة نو؟ می ترسی؟
من : می دونم!
باز داری جوش می زنی که زبونت لالِ لال، یه وقت ارسطوم نباشه
نازی : واه واه واه!
اِفاده ها طبق طبق
سگا به دورش وَقّ و وقّ.
خودشو با کی داره طاق می زنه!
من : خودمو با کی دارم طاق می زنم؟
ارسطو آدم بود، دندون داشت، تو خونش آهن بود،
مثل یه سنگ که آهن داره، هر وقت که خواب کم داشت چشناش قرمز می شد.
فلسفه یعنی رنج!
افتخاره که بگی رنجورم؟
نازی : رنج یعنی خورشید!
اگه خیلی دلخوری از اغراق، رنج یعنی فانوس!
رنج یعنی امکان
یعنی خانه
یعنی شربت و قرص و دوا
رنج یعنی یخچال
رنج یعنی ماشین
سنگ چخماخ بهتره یا کبریت؟
پیه سوز روشنتره یا چلچراغ
تلفن راحت ترِ یا فریاد؟
وقتی فهمیدم زمین، توی تسبیح کُرات، یک دونه ست،
جنسش هم از خاکه،
سنگش هم جور وا جوره، ماهی و علف داره، بهار و پائیز داره
خیالم راحت شد.
دیگه وقت زایمان، نمی ترسم از آل،
چون به بازوی چپم، سُرم خون می زنند.
نمی ترسم از غول
نمی ترسم از سِل
چون که در کودکی واکسینه شدم ...
خوشبختم ... خیلی هم خوشبختم.
من : کار کردن یه چیزو خوشبختی یه چیز دیگه ست!
نازی : عاشقِ خرابه و تاریخی؟
کاروان های شتر، خمره های کهنه، سکه های زَنْگار؟
من : یعنی چه این حرفا؟
نازی : شرقِ ذهنت، اِبن خلدونت نیست؟
من : تو اصلاً ویرانه می بینی تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟
من گفتم ویرانه، منظورم تجزیه بود، جای سوسمارش هم تحلیلم.
حالیت نیست! مثل اینکه بعضی چیزا حالیمه!
کهنه در برکه نو غلت می زنه و نو می شه!
نازی : قلبت بهتر از چشمات می بینه؟
من : چی چی یو؟!
نازی : حقیقتو؟
من : حقیقت یه لحظ ست : تفسیره یک تعبیره
نازی : نمی شه یه لحظه را کِشِش بدیم؟
من : کِش به دردِ تنبونِ کانت می خوره؟
کش یعنی سر درد! کش یعنی سیگار، کش یعنی تکرار،
کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روزی لای اون
شکلات پیچیده بود.
ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
سردمه!!
مثل موری که زیرِ بارونِ تند،
ردِّ بوی خط راه لونه شو می جوره!
عین هستی و زوال.
اینقدر پا پیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
باقالا بذارم هستیتو تغیرش بدم؟
من : « پِروُدوُن » معدة هستی را داغون می کنه.عینهو « کارل مارکس »
که به جای اَرزن، تخم مرغ به خوردِ مرغا می ده!
نازی : ده!!؟
من : جونِ تو!!
نازی : اگه « پاتانجالیه » اَلکْ بدم روحتو پالایش بدی؟
من : اسب دریایی روحم، تو ساحل برق می زنه عینِ سراب.
روح من پاکه
مثل دلِ تو
مثل چشِ سگ
مثل دست نوزاد
سردمه!!
مثل آغاز حیات گُل یخ.
نازی : جشن مرگم برپاست! این هم از همراهم؟
من به دنبال دوای خودمم، ورنه اینو از بَرَم، اینکه هر کی خودشه!
من : سردمه!!
مثل آغاز حیاتِ گُل یخ.
نازی : چکنم؟ ها؟ چکنم؟
شلغم و لبوی هیچوقت، از کجا گیر بیارم؟
برم از گینه بیسائو، خاک بیارم بریزم روی سرم!!
من : خاک وطن که بهتره!
توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم.
سعدی وفردوسی
نادر و سبکتکین
لطفعلی خان و رهی
سگ اصحاب کهف
گاو سامری ها
خر عیسای مسیح
زینِ فرسودة رخش رستم
کفش های چنگیز
خنجر اسکندر
جیگر پارة سهراب و دلِ تهمینه
چرک نویس غزالای مولانا
اشک مجنون و مزار لیلی
صورت قرضای شیخ ابوسعید
شب کلاهِ تاجر همسایه عطار نیشابوری
تسبیح گسستة عین القضات
قرصای سردرد و سرِ ابوعلی
سکه های حاج آمیز حاتم [ آقا به تو چه ]
صندوق جواهر خانم ملوکِ [ دِ بیا ]
تابلوی رنگ روغن استا [ به به چی چی شد؟ ]
جوهر مکتوبه مرقومة منظورة اخراجِ تاتار، با یدِ منصورة
ممدوحة شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان
ابن سلطان ابن سلطان [ وای خدا مرگم بده ]
تراش مدادی رابرت گراند
فندک اسقاطی جان کندی
کاغذ لی لی پوت مارکوپولو
فتق بند پدر سلطان حسین
هسته خرما های سعدوقاص
استکان نعلبکی الاطروش
آخور اسب و الاغ منصور
بی شمار بابای شل از سگدو
بی شمار کودک اسهالی بی سوت سوتک
بی نهایت تابوت!!
تازه جنس خاکش هم مر غوبه،
روی سر می چسبه، عین شاخ گاو،
عین شب رو دلِ خاک
عین چشما و نگاه!
مگه با توپ و تفنگ جداش کنن.
جوهر وجود سر، ذات خاک وطنه!
سردمه!!
مثل یک سیب لهیده تو یخچال سونی.
عین آمال و محال
اینقدر پاپیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
دوست داری بریم بیرون؟ یه کمی گردش بکنیم، همه چیو از یاد ببریم؟ دستارا حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم، بغل دریاچه ها، عکس رنگی بندازیم، قو ها را نگاه کنیم، ابرا را،
یادته می گفتی : ما شعور مطلق آفاقیم.
چیمون از خرسای قطبی کمتره!
من : چطوره وام بگیریم و خرده بورژوا بشیم؟
بی خیالِ تاریخ!
بی خیالِ انسان!
بی خیال تشنه ها و دریا! بی خیال گشنه ها و صحرا!
نازی : خیلی خوبه به خدا.
نوکر و کُلفت می گیریم هفده تا!
تو برای نوکرات چکمه بخر.
همه لباسامو یه جا می دم به کلفتام.
شام که خواستی بخوری دستمال بزن به گردنت.
در و دیوار و پر از تابلو کنیم.
تابلوی رود و درخت، تابلوی فرشته های تُپلی!
هر وقت دیدم خسته ای من موزیک باخ می ذارم.
درشکه سوار می شیم، من می گردم دنبال چترم.
تو منو صدا بزن [ آناکارنینا بیا ]
دست مو این جور می گیرم تا که میشی و ماشا ماچش کنند.
بعدش هم، بشون می گم [ برین خونه بچه ها، قهوه تون سرد می شه ها! ]
بشتابیم ولی آهسته!
من : لِ.تولستوی با زبونی که به نافش می رسه، تو کویر جنگ و صلح
یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ می کنه.
سرش عین سردار
ریشش عین پرچم
دلش عین سایگون در اولین شب سقوط
نازی : زنده یعنی زندگی! این دیگه فلسفه نیست
من : از قضا فلسفة « دیویده »!
نازی : خوب؟ عیب وایرادش چیه؟
من : دِ جیگر!!
« هِنری دیوید » جیب بُره!
همه ش هی برای بال و پرواز ملودرام می بافه تا به بشرحالی کنه، سی سنت پول قرض می خواد،
که بره « والدن پوند » یه بال برشتة مرغ بخوره،
احساس بودن بکنه،
بستنی لیس بزنه.
بود و بقا اسطوره است!
زیبایی اسطوره است!
یا که آن سرخی سیب،
یا که این خنجر سرخ!
بندة چندتا خدا باید بشیم؟
نازی : تو دلت تاریکه!
« توماشو » نشی یه وقت!
بگیرن به جرم بی دینی،
بیست و هفت سال زندونت کنن!
ما « که اوربانوس هشتم » نداریم،
تا که شفاعت کنه؟
به خدا ایمون داری؟
من : خدا، تو جوانة انجیر!
خدا تو چشم پروانه است وقتی از روزنة پیله،
اولین نگاهش به جهان می افته.
خدا بزرگتر از توصیف انبیاست.
بام ذهن آدمی، حیاط خانة خداست.
خدا به من نزدیکه، همین قدری که تو از من دوری!
نازی : بِرَم زیر آسمون،
روسریمو بر دارم،
مو هامو افشون بکنم،
« تاباهارتا»
مثل دود ظاهر بشه، برامون نمایش اجرا بکنه؟
پیرمرد خوبیه! خیلی هم با نمکه!
یه جوری گریه می کنه، که می میری از خنده!
من : حرف نمایشو نزن!
آرتیسته هی خودشو جِر می ده
تا به بشر حالی کنه،
این همه بود و نبود بسه دیگه!
یه کمی هم
به « چه بود » فکر بکنین!
یه کمی
فکر بکنین!
سردمه!!
مثل یک سگ که تو یه جنگِ سگی،
حس بویائیش، رفته باشه از دست!
عین فیلسوف و سئوال،
اینقدر پاپیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
خوش به حال تجرید
چون که هر کس رو مدار خودشه
به خیال تو چنار، گنجشکو می فهمه؟
لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره
حاجی لک لک عاشقِ دختر دُرنا می شه
کبوتر جنازة پروانه را توی تابوت می ذاره
تابستان، دنبال روح مگسِ مُرده می ره می گرده؟
به بهار چه، که پلنگ سر زا رفته
زمستون می شینه و برای جغدِ دلتنگ، تار و سنتور می زنه
تو عروسیِ دو خرس، فیل عربی می رقصه؟
گربه کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب، از یه پیرمردِ تنها
که دو ساعت تو سکوت فکر کرده تا که اسم زنش یادش بیاد عذر خواهی کرده؟
آرزوی گُل نسرین اینه، که به جای گل و نسرین، جوجه تیغی باشه.
من : سردمه!!
مثل یک بابونه که تو گوش تردش، باد، هی می خونه :
خوشگله؟! سرنوشت اینه!
تو دهنِ پا زنِ پیر، آب بشی
آفتابو از یاد ببری، خواب بشی
فردا صبش نا غافل، یه پشکلِ ناب بشی.
عین شاعر و نهال، اینقدر پاپیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
من : ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
نازی : مگس هم می بینه!
گاو هم می بینه!
من : می بینه که چی بشه؟
نازی : که مگس به جای قند، نشینه رو منقارِ شُونه به سر.
گاو به جای گوساله ش کره خرو لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغاله شو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما می بینیم،
ورنه خوب؟ کفشامون لِنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه؟
که سیاه یعنی چه؟
سرمون طاق، می خورد به در!
پامون می گرفتبه سنگ!
از کجا می دونستیم، بوته ای که زیر پامون له می شه،
کَلمِ یا گُل سرخ؟
هندسه تو زندگی، کندوی زنبور چشم آدمه!
من : درک زیبایی، درکی زیباست.
سبزی سرو فقط یک سین، از الفبای نهادبشری!
حرمت رنگ گُل از رنگِ گلی گم گشته است!
عطر گل، خاطرة عطر کسی است که نمی دانیم کیست، می آید یا رفته است؟
چشم با دیدن رودخونه جاری نمی شه!
بازیِ زلفِ دل و دستِ نسیم افسونه!
نمی گنجه کهکشون در چمدونِ حیرت!
آدمی حسرت سرگردونه!
ناظرِ هلهلة باد و علف!
هیجانی است بشر!
در تلاش روشن بالة ماهی با آب،
بال پرنده با باد،
برگ درخت با باران،
پیچش نور در آتش!
آدمی صندلیِ سالنِ مرگِ خودشه.
چشماشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است.
دلشو می بخشه تا نگاه سادة آهو را درک بکنه!
سردمه!!
مثل پایان زمین.
عین عارف و سفال، اینقدر پاپیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
من : ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
نازی : گربه هم می فهمه.
رود هم می فهمه
سنگ هم می فهمه
می گی نه!
خُب دُم گربه رو لگد بکن!
سنگو صیقل بده و بوداش کن!
اگه وارونه اش کنی، شکل یه خمره می شه،
خمره رو خُرد بکنی خاک می شه،
خاک هم میفهمه، باد هم می فهمه،
اَر بخوای به آشیون یه کلاغ نزدیک بشی
و به جوجه اش دست بزنی چشمتو در می آره!
همچی قارقار می کنه که انگاری دختر شاه پریون،
سر هفتا دختر، یه پسر کاکل زری زائیده!
کِز کردی تو شونه هات و خودِتو می بینی! پردة پنجره چشماتو
وردارو ببین دنیا را، دیدنیه!
چشم ما رفتنیه! زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی ده!
من : این جهانی که همه ش مضحکه و تکراره!
تکه تکه شدن دل چه تماشا داره
دیده ام دیدنی دنیا را!
چرخه و چرخشه و پرگاره!!
خیابون مهمتر از پاهای ژان پل ساتره
منظورم رفته و جایِ رفته
چمن از نگاه پابلو نرودا جدیتره!
منظورم سیرِ و منزلگه سیر!
سیستم سرگیجه کار و حقوق،
لذت جویدن و مزة کافکا را خنثی کرده!
منظورم غریزه و قانونه!
تُکِ پا رفتنِ همسایة « واگنر »، اونو دلخور کرده!
منظورم رابطه و دریافته!
سرویس کامل بشقابای « مادام بواری »
هُنر آشپزیشو لوث کرده!
منظورم عاطفه وتکنیکه!
پشت این پنجره، علم،
چتر شک دستش و از آفتاب حرف می زنه.
با کُتِ وارونه، در بابِ حواس
با کفش لنگه به لنگه، در بابِ جهت
با هیاهو، در باب سکوت، تِز می ده!
پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست!
سردمه!!
مثل یک چوبِ بلال، که تو قبرستون افتاده باشه.
عین کودک وخیال، اینقدر پاپیچم نشو!
نازی : بینمون دو تا ننو می شه گذاشت.
پس چرا مورچه دونه می بره! همچی تند و تیز می ره که انگاری
اگه نره چرخ دنیا پنچره!
جیرجیرک برای کی می خونه؟
شب چرا تاریکه؟ ماه چرا طلائیه؟ گُل چرا رنگینه؟
آفتابگردون بی جهت می گرده؟
کبوتر بی جهت می چرخه؟
بغ بغوش بی معناست؟
همین جوری رو پارچه عکس شقایق می کشند؟
موشه بی هیچ لذتی می زاد؟
خودت گفتی، بعدش هم خندیدی!
ژان پل ساتر از پادگان در می رفت
بره تا با سیمون خانومش شام بخوره!! شب و روز تو گوش واگنر،
دُهلِ نُتْ می زدند؟ کافکا هیچ وقت نخندید؟ گل رُز را نشناخت؟
شعاع طلایی خورشید و درک نکرد؟
عَرعرِ بچه همسایه شو هیچوقت نشنید!
دلمون هندونه
فکرمون هندونه
روحمون هندونه
با یه دستِ سرنوشت، یکی شو بر داریم بسّه!!
بابا!
اصلاً به ما چه که حاجی لک لک، عاشق دختر درنا می شه؟ یا نمی شه؟
می گی ما، برای روحِ مار و مور، حلوا خیرا بکنیم؟
فرق ما با اونا اینه که ما فقط حرف می زنیم!
لطف حرف هم مایه درد سره!!!
من : نازی!
نازی : نازی مُرد!
من : آن همه دویدن و سراب.
این همه درخشش وسیاه.
تا کجا من اومدم؟
چه طوری برگردم؟
چه درازِ سایه م؟
چه کبودِ پاهام؟
من کجا خوابم برد؟
یه چیزی دستم بود، کجا از دستم رفت؟
من می خوام برگردم به کودکی.
قول می دم کهاز خونه، پامو بیرون نذارم، سایه مو دنبال نکنم.
تلخِ تلخم،
مثل یک خارک سبز،
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم!
چه غریبم روی این خوشظ سرخ.
من می خوام برگردم به کودکی!!
نازی : نمی شه!!
کفش برگشت برامون کوچیکه.
من : پا برهنه نمی شه برگردم؟
نازی : پلِ برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست!
من : برای گذشتن از ناممکن، کیو باید ببینم!!!
نازی : رؤیا را
من : رویا را کجا زیارت بکنم؟
نازی : در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمی آد!
نازی : بشمار، تا سی بشمار ..... یک و دو ...
من : یک و دو
نازی : سه و چار




* من و نازی – حسین پناهی – چاپ چهارم 1376 – انتشارات الهام

 
9:09 PM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------