گاه شمار
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول
( مدیر مسئول):

صمد طاهری

امین آبادی ها
(شورای سردبیری):


رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی

دژبان
(ساپورتر):


بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دانشجویان طنزپرداز کشور) خوش آمدید


( گمانم « همسفر » شازده کوچولو ، برای گریختن از آن جا ، از مهاجرت ِ دسته ای پرندگان صحرایی استفاده کرد .
دو نظر در مورد مرگ خالق شازدة کوچک است . اوّلی این است که هواپیمای وی بر اثر هدف قرار گرفتن آتش دشمن ( آلمانی ها ) سقوط کرده ، و دیگر آن که ، هواپیمای خودِ او اشکال فنّی داشته است . حال نظر سوّمی وجود دارد ( البته اگر این نظر را نظر بدانیم ، کاملاً شخصی است ) و آن این است که اگزوپری آگاهانه و به پیروی از شاهزادة کوچکش ( که به نوعی شاید خود او باشد ) دست به مهاجرت زده است ، با این تفاوت که به جای پرندگان از هواپیما استفاده کرده است .
شازده کوچولو تمام صفت یک کودک را داراست . ساده ، بی آلایش ، صمیمی و از مهمتر صداقت را با هم در یکجا جمع کرده است . همین کودکانه ، در طنزی که در این اثر وجود دارد نیز به خوبی ملموس است . ولی یک مسئله وجود دارد و آن پرسش ها و دیدگاه های کودکانه است . خیلی وقت ها پیش آمده که کودکی پرسش ساده ای از شما می پرسد که شما و خیلی از مسائل را زیر سئوال می برد و ما را عاجز از پاسخگویی می کند .
شازده کوچولو برای رسیدن به زمین یا انسان از هفت مرحله می گذرد که یاد آور هفت وادی سیر و سلوک عطار نیشابوری در منطق الطیر است ( طلب – عشق – معرفت – استغنا – توحید – حیرت – فقرو فنا ) البته با در نظر گرفتن تفاوت ها و شباهت ها و یا با اندکی تغییر در سلسله مراتب آن .
هفت مرحله ای که در شازده کوچولو وجود دارد همه به نوعی طنز است . طنز تلخ و موقعیت و به گونه ای کمدی می باشد ( با در نظر گرفتن تضاد ها و وقوع اتفاق های به ناگاه و غیر منتظره ) .
در اولین مرحله ما با پادشاهی روبرو می شویم که در توّهمی عجیب به سر می برد . به خیال او همة جهان با تمام اشیای در آن تحت فرمان اویند ، در حالی که در سیاره اش جز خودش کسی نیست و وسعت سیاره او حتی کفاف شنل خودش را نمی دهد . پادشاهی که بر همه چیز سلطنت می کند و نمی کند یا بهتر بگویم خدایی که امکانات خدایی را کم دارد . وقتی شازده خمیازه می کشد به او می گوید که خمیازه نکشد و وقتی که شازده می گوید که خسته است و خوابش می آید ، دستور خمیازه کشیدن می دهد در حالی که شازده دیگر خمیازه اش نمی آید و او می گو ید « هوم ! هوم ! پس من ... به تو


دستور می دهم که گاهی خمیازه بکشی و گاهی هم ... » . او با وجود این که خودکامه است ولی به دلیل نیک نفسی ، دستور های عاقلانه صادر می کند . « اگر من به یکی از سردارانم دستور بدهم که مرغ در یایی بشود و او فرمان نبرد تقصیر از او نیست ، تقصیر از من است .»
مرحله دوم سیارة مرد خودپسند است . تمام وجود و تفکر او در یک کلاه خلاصه می شود . وقتی شازده دست هایش را به هم می زند او مانند یک رُبات که در برنامه اش تعریف کرده باشی که هر وقت این عمل انجام شد ،کلاهش را بر دارد . در حقیقت به راحتی می شود همین آدم ها را که به خیال خود و به ظاهر بسیار موّقر هستند با کوچکترین چیز به کُرنش کشید .
سومین سیاره محل استقرار میخواره است . مردی لاقید و تهی . میخواره ای که علت کار خود را فراموشی می داند ، فراموشی یک شرمندگی . « شرمنده از این که می می خورم ! ».
سیاره چهارم از آنِ تاجر است . فردی که با حرص و ولع تعریف می شود . دقیقی که دقت را از یاد
می برد . چیز هایی را می شمارد که از آنِ او نیست ، شمارش ستارگان طلایی . جدیّتی که به یک شوخی مُضحک می ماند .
حکایت سیاره پنجم حکایتِ تکرارِ بی نتیجه ولی طاقت فرساست . فانوس افروزی که نگهبان فانوسی است که حتی خود او فرصت دیدن و استفاده از نور فانوس را ندارد .
دانندة جغرافیا را در سیاره ششم می بینیم . جغرافی دانی که هیچ چیزی از کوه و اقیانوس نمی داند . علمش به قدر تعریف دیگران است ولو به دروغ . خنده دار ( یا گریه دار ) این است که او به شازده
می گوید باید خیلی مراقب گفته های دیگران بشود ، مثلاَ اگر مردی مست بخواهد اطلاعتی بدهد باید به او توجه نکرد « برای این که مست ها یکی را دو تا می بینند . آن وقت جغرافی دان برای جایی که یک کوه بیشتر ندارد دو کوه می نویسد . » کشفی برای کشف .
« سیاره ای است با صد و یازده شاه ( البته با احتساب شاهان سیاه پوست ) و هفت هزار جغرافی دان و نهصد هزار تاجر و هفت میلیون و نیم میخواره و سیصد و یازده میلیون خود پسند ، یعنی تقریباً دو میلیلرد آدم بزرگ .
برای این که تصوری از ابعاد زمین داشته باشید این را بگویم که بیش از اختراع برق می بایست در شش قارة آن جا یک سپاه بزرگ ، شامل چهارصد و شصت و دو هزار و پانصد و یازده فانوس افروز ، برای روشنایی معابر نگهداری کنند » « پس سیارة هفتم زمین شد » .
شازده کوچولو مبارزگر و تمسخرکنندة آدم بزرگ هایی است که عجیب ، غریب و غیر عادی اند . قصة تنهایی هاست .


شازده کوچولو برای پرداخت بیشتر، جا بسیار دارد ولی به دلیل این که این مطلب در وبلاگ گذاشته می شود با حوصلة خواننده را در نظر گرفت . در اصل برای درک بیشتر طنز این اثر باید تقریباً هر یک از فصل های بیان شده به صورت کامل نوشته می شد . با این حال ، گزیده ای از طنز های به کار رفته را برای پایان دادن این شماره برایتان نقل می کنیم .



- طرح من که تصویر کلاه نبود . تصویر مار بوآ بود که داشت فیل هضم می کرد . آن وقت ن اندرون مار بوآ را کشیدم تا آدم بزرگ ها بتوانند بفهمند . آخر به آن ها همیشه باید توضیح داد تا بفهمند .


- من به دلایل محکم عقیده دارم که شازده کوچولو از سیاره ای آمده بود که آن را « خرده سیاره
ب 612 » می گویند . این خرده سیاره را فقط یک بار در سال 1909 یک منجم ترک با دوربین نجومی دیده است . همان زمان ، منجم ترک در « مجمع جهانی اختر شناسان » شرح کشافی دربارة کشف خود داد ولی چون قبای ترکی به تن داشت کسی سخنش را باور نکرد . آدم بزرگ ها این جورند دیگر .
با این همه ، بختِ « خرده سیارة ب 612 » بلند بود و شهرت به آن رو آورد : سلطان مستبدی در ترکیه افراد مات را به زورِ مجازاتِ اعدام وادار به پوشیدن لباس فرنگی کرد ؛ پس منجم ترک لباس بسیار برازنده ای پوشید و در سال 1920 کشف خود را دوباره اعلام کرد . و این بار همه نظر او را پذیرفتند .


- اگر شما به آدم بزرگ ها بگویید : « من یک خانة قشنگ از آجر گلی رنگ دیدم با گلدان های شمعدانی لب پنجره هایش و کبوتر هایی روی پشتبامش ... »
آن ها نمی توانند این خانه را در نظر مجسم کنند .
باید به آن ها بگویید : « من یک خانة صد هزار فرانکی دیدم » تا آن ها با صدای بلند بگویند . « چه قشنگ ! »





- گُل که روزی عبور کاروانی را دیده بود گفت :
« آدم ها ؟ گمانم شش هفت تایی باشند . سال ها پیش دیدمشان . ولی هیچ معلوم نیست که کجا بشود پیدایشان کرد .باد آن ها را با خودش به این طرف و آن طرف می برد . ریشه ندارند و به درد سر
می افتند . »



صمد طاهری

* شازده کوچولو – آنتوان دو سنت اگزوپری – ترجمة ابوالحسن نجفی – انتشارات نیلوفر – چاپ سوم 1382

 
12:57 PM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------